دلگویه های شاعر با ابانا اباصالح المهدی عج ***********************
دلگویه های شاعر با ابانا اباصالح المهدی عج
در بیابان فنا حیران و سرگردان منم
همچو مجنون روز و شب در ورطۀ طوفان منم
از فراق دوست چون بیمار در افغان منم
گر بگیری دستم ای شه چون گل خندان منم
ور نگیری عقلم از سر رفته بی سامان منم
دست من بر دامنت ای مظهر آئین و دین
خاک من روز ازل شد با ولای تو عجین
گر بخواهی ور برانی اختیارت هست این
لیک بر بیچارگان گر لطف فرمائی یقین
دوستانت شاد و خصمت بینوا، خندان منم
کوه و دشت و دامن از بوی تو جانا خرم است
خاک پایت بهر بیماران عالم مرهم است
آیۀ نصرٌ مِّن اللّهت نشان پرچم است
گر نیائی عالم امکان سراسر در هم است
ور بیائی بر سر کویت چنان دربان منم
الله الله مژده ایدل گشته هنگام بهار
میرسد بوئی ز وصل دلبر سیمین عذار
چهچه زن بلبل که آمد گل به طرف لاله زار
طوطی و طاووس و هدهد آمده از کوی یار
چون شهاب از شوق رویت در جهان پرّان منم
سنبل و نسرین و نرگس با بنفشه در چمن
ژاله ها بر لاله ها ریزان چو بوی یاسمن
نافۀ آن آهوان مُشک بو اندر خُتن
جمله از بهر نثار مقدمت ای مؤتمن
زین نمایش دمبدم در شوق بی پایان منم
هرکه آرد رو به درگاه تو ای عالیجناب
چون عروسان چمن گردد دمادم کامیاب
جمله ذراتند در عالم توئی چوت آفتاب
آن منم از ذره کمتر با هزاران آب و تاب
هرچه باشم طالب دیدارت از احسان منم
ماه و خورشید و کواکب جملگی در این جهان
ثابت از لطف تو باشد هم زمین و آسمان
چون تو هستی حجت حق خسرو کون و مکان
عدل تو زنجیر باشد گردن نوشیروان
پرده دار دوستانت از دل و از جان منم
هر که گوید مِی نخواهم خورد اما این عجب
میخورم من مِی ولی نی آنکه از آب عنب
آب حیوان از لب لعلت چکیده بر رطب
خوردن خرما بود بر روزه داران مستحب
صائمی کو انتظار وصلت از هجران منم
دلبرا دل در هوایت گشته زار و ناتوان
دمبدم چون بلبلی نالد ز هجر گلستان
رحم کن ایدل وگرنه میزند باد خزان
شاخ و برگ عمر من خشکیده گردد در جهان
آن که فریادش رسد هر لحظه بر کیوان منم
چون نمایم مدح تو ای بلبل باغ وجود
گر نبودی در ازل این عالم امکان نبود
بوده باشی معنی آیات بر غیبت شهود
ساکنان عالم لاهوت هر یک در درود
خود گواهی بنده ای بر درگهت نالان منم
در نمک زار ولایت گشتم ای شه غوطه ور
تا شوم من از پلیدیهای دون زیر و زبر
از گلستان تو ایدل سر برون آرم اگر
افتخارم این بود چون سایه ات دارم به سر
در قیامت با دلی شاد و لب خندان منم
خسروا گوی سعادت در خم چوگان تو
عالم ملک و ملائک بندۀ فرمان تو
عیسی مریم بود محتاج از دربان تو
هرچه می بینم تمامی غرق در احسان تو
خاکپای دوستانت چون گِلِ پاشان منم
بندۀ درگاه حُسنت آدم و نوح و خلیل
پور عمران را توئی در وادی ایمن دلیل
خادم و دربان کویت همچو صدها جبرئیل
گر نیائی از فراقت دل کند عزم رحیل
روز و شب در انتظارت ای مه تابان منم
یوسف و یعقوب و اسحق و ذبیح با وفا
خضر و الیاس و شعیب و لوط و هود و ارمیا
یونس و ادریس و داوود و سلیمان و صفا
جملگی از بهر فرمان تو ای فرّ هما
حاجب و دربان کویت ای شه دوران منم
زادۀ حبل المتینی سبط پاک مصطفی
وارث علم تمام انبیا و اولیا
چون کنم وصف جمالت ای شه کشور گشا
گشته مداح تو خلّاق تو اندر والضحی
کلب پیر درگهت ای خسرو خوبان منم
گر قبول خاطرت باشد کنم بس افتخار
ور نباشد در جهان من بیکس و محزون و زار
هست امیدم به درگا تو همچون شهریار
ای گل بستان زهرا مرتضی را یادگار
گفت "رونیزی" که مداح شه خوبان منم
گویم از سلطان دین آن خسرو گلگون قبا
در زمین کربلا شد بی کس و بی اقربا
گفت با عباس کِای میر علمدارم بیا
اکبرم افتاده در میدان میان اشقیا
اندر این وادی دچار فرقۀ عدوان منم
زینبم خواهر بیا یکدم نشین اندر برم
بین که در خواب است طفل بیگناهم اصغرم
زینب آمد در حضورش گفت ای تاج سرم
اصغرم در خون تپان گردیده من چون بنگرم
تا قیامت از غمش در ناله و افغان منم
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
پاشان=پاشان قریه ای در هرات، در حال پاشیدن