یا حجت الله علی خلقه عج ************************
یا حجت الله علی خلقه عجل علی ظهورک
چشم چو آهویت دل ما را کباب کرد
ابروی تو دو دیدۀ ما را حباب کرد
مژگان نازنین تو زد تیر بر دلم
گیسوی عنبرین تو ما را طناب کرد
هر لحظه من بیاد تو ام گر تو را خبر
باشد بیا ز لطف به بیماریم نگر
انصاف ده که چیست گناهم به روزگار
جز قابلیّتی که ندارم بگو دگر
آن هم بزرگواری تو شده مرا یقین
بخشی گناه مجرمِ بیچارۀ حزین
امید این بود که زنم بوسه بر لبت
ای یار مهربان و وفادار و نازنین
ای بهتر از تمام جهان ای یگانه دوست
بنگر که کلب درگه تو بس در آرزوست
افکن نظر به سوی گدایان مستمند
یکدم بیا ببین که نگنجم دگر به پوست
ای مایۀ امید تمام جهانیان
بر درگهت تمام سلاطین چو بندگان
من عاشق جمال تواَم گو که چون کنم
بینم رخ نکوی تو ای خسرو جهان
بنگر که رنگ من شده افزون ز کهربا
این دست کوتَهم تو بگیر از ره وفا
یک ذره گر نظر کنی ایدل به حال من
گردد مس وجود من افزون ز کیمیا
جانا رقیب گشته بسی چیره و دلیر
روباه بین که آمده میدان چو کلب پیر
ای قهرمان معرکه ای فارِسِ یَلان
عالم تمام گشته به مُد دمبدم اسیر
گاهی پسر شود چو هیولا گهی پدر
گاهی به زلف و گاه به شلوار گه کمر
گویم که کیست مادر و دختر در این زمان
آنها که هیچ نیست ز یکدیگرش خبر
آمد رقیب بر همگان او حریف شد
مفتی و محتسب همه در یک ردیف شد
دخت و پسر به هم به خیابان همی روند
این هم تمدنی است که نقشی ظریف شد
ای جانشین جملۀ پیغمبران بیا
ای حجت خدای امام زمان بیا
گردیده دین چو ملعبه در دست مشرکان
ای وارث پیمبر آخر زمان بیا
عالم تباه گشته و اسلام چون غریب
این غربتش علاج کن ای یار دلفریب
با ذوالفقار حیدری و نطق احمدی
بیرون بیا ز پردۀ غیبت تو عنقریب
از دل بر آر نعرۀ الله اکبری
ای آن که سبط احمد و پور عضنفری
در انتظار آمدنت جمله خاص و عام
بر هر کسی دهی تو چو پاداش و کیفری
الغوث و الامان به تو داریم هر زمان
عجل علی ظهورکَ یا صاحب الزمان
بنگر که دوستان همه در قید غم دچار
آزاد هست صوفی و باب و بهائیان
ای ماه آسمان ز پس پرده شو برون
صحرای دین ببین که ز غم گشته واژگون
آبی ز نور خویش عطا کن که این زمین
بی نور روی تو شده غرقاب بحر خون
آی آن که خاکپای تو شد کُحل هر بصر
شد پرتوی ز نور تو بس شمس و هم قمر
این افتخار بس که توئی حجت خدا
نبود بجز تو کس که شود رهبر بشر
جانا ببین به کرببلا شاه تشنه لب
شد زینبش حزین و عیالات در تعب
آندم که گفت اکبر گلگون قبای او
بابا بیا بیا که شد از من توان و تب
شه بر فراز اسب چو ماهی به پشت زین
بنشست و گشت تند و روان سوی مشرکین
آمد رسید و دید جوانش به خون طپان
افتاده همچو صید که با خاک و خون عجین
"رونیزیا" خموش که زهرا ملول شد
گریان ز دست فرقۀ قوم جهول شد
ای کلب آستان امام زمان بگو
شاید که نظم تو به حضورش قبول شد
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
فارِس=سوار، اسب سوار. جنگاور، دلیر