امامرضا ع مخمس به غزل حافظ
یا امامرضا ع ********تضمین به غزل حافظ
صلوات
گفتم شبی به دوست مرا دادخواه باش
در روز حشر و برزخ و قبرم پناه باش
گفتا دمی بیا به درگه ما عذرخواه باش
ایدل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پیوسته در حمایت لطف اِله باش
در باغ و بوستان همه گلها به زیورند
در شوره زار جمله خسان شاخ بی برند
در روزگار گر گل و سنبل بپرورند
از خارجی هزار به یک جو نمی خرند
گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش
بلبل بیا که موسم گل با صنوبر است
بشنو حکایتی که زبان پیمبر است
حبّ علی و آل به عالم مقدر است
آنان که دوستی علی نیست کافر است
گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش
روز الست من به هوای تو یا علی
پیموده ام رهی ز قفای تو یا علی
نبود کسم چو یار سوای تو یا علی
امروز زنده ام به ولای تو یا علی
فردا به روح پاک امامان گواه باش
یکدم نظر نما به من ای شاه لافتی
هستی تو بحر جود و منم مضطر و گدا
ایدل مشو غمین و برو یکدم از وفا
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
از روی جهل گر تو فتادی به سنگ و لاخ
برخیز و رو چو باد صبا در میان کاخ
این روزگار نیست به مردان حق فراخ
دستت نمی رسد که بچینی گلی ز شاخ
باری به پای گلبن ایشان گیاه باش
گر این تنم ز عدل نمائید ریز ریز
در آتش بلا ببرندم به جست و خیز
پروا نباشدم به قیامت ز هیچ چیز
چون احمدم شفیع بود روز رستخیز
گو این تن بلا کش من پر گناه باش
هر کس به صرف لفظ که حلوا طلب کند
چون آفتاب را ته دریا طلب کند
ناخورده می اگر که چو صهبا طلب کند
مرد خداشناس که تقوی طلب کند
خواهی سفید جامه و خواهی سیاه باش
"رونیزیا" ولای علی را تو پیشه کن
خواهی که شیر گیر شوی رو به بیشه کن
بر دشمنان دین تو زبان را چو تیشه کن
حافظ طریق بندگی شاه پیشه کن
وانگاه در طریق چو مردان راه باش
آمد مرا چو یاد ز سلطان دین رضا
غلطان به روی خاک چو گردید از جفا
گفتا زبان حال تقی جان تو در کجا
بابا بیا بیا که شدم زار و بی نوا
مسموم گشته ام تو ز حالم گواه باش
آمد جواد و دید پدر را به صد فغان
گفتا که السلام ایا شاه انس و جان
از چیست ای پدر که به کنج غمی نهان
جانم فدای جان تو ای خسرو جهان
با من سخن بگوی و تو عازم به راه باش
فرمود جان من به برِ من خوش آمدی
دیر آمدی چرا به سرِ من خوش آمدی
ای نور هر دو چشم ترِ من خوش آمدی
بابا شکست بال و پرِ من خوش آمدی
بر جای من به خلق پدر جان خوش آمدی
گویم ز کربلا و علی اکبر جوان
افتاد بر زمین چو مهی شد به خون تپان
گفتا که ای پدر شده هنگام امتحان
فریاد رس دمی به من ای باب مهربان
یک لحظه در کنار من بی پناه باش
آمد حسین و دید چنان حال اکبرش
دستی کمر گرفت و دگر دست بر سرش
چون ابر میگریست بگفتا به خواهرش
زینب بیا ببین تو دو چشم بخون ترش
برگو تو با سکینه که در سوز و آه باش
التماس دعا- برای شادی روح شاعر مرحوم و خاندانش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احشرنا معهم
dousty.blog.ir