سه معجزه از امام سجاد ع
سه معجزه از امام سجاد ع
صلوات
نطق میخواهد سخن گوید زبان لال است و لال
وصف مه را کی تواند کرد ای دل پر ملال
نا امید از خود مشو خاموش منشین و بزن
دست بر دامان او تا او دهد بر تو مجال
نوگل زهرا امام انس و جان شاه جهان
أنتَ زین العابدینش گفته حیّ ذوالجلال
خود شه و بابش شه و شهزاده باشد مادرش
هست ایرانی نسب فخر عرب قطبُ الرّجال
پرتوی از نور رویش شمس آمد در وجود
ماه از فرط خجالت کرده سر در زیر بال
از کرامات و فضائل شهرۀ آفاق بود
احمدی خصلت علی صولت حَسن حُسن و کمال
وز شجاعت چون پدر باشد به میدان نبرد
بالاخص تیغ زبانش عالمی را در زوال
از شرافت بس که از صلبش برون چندین امام
گشت و عالم را منور ساخت از نور جمال
صد هزاران همچو ایوبش غلام زرخرید
نوح و ابراهیم و موسی در قدومش پایمال
عیسی و الیاس و خضر و یونس و لوط و شعیب
حاجب و دربان روی آن شه نیکو خصال
سجده گاهش در جبین چون مه دمادم جلوه گر
یوسف صدیق در پیشش خجل شد از جمال
گفت شخصی دور کعبه دیدمش یک نیمه شب
با فغان و ناله بودی همقرین آن با جلال
چون نظر کردم بدیدم سید سجاد هست
بر زمین افتاده روی خاک و بس افسرده حال
عرض کردم سیدی انت الامام ابن الامام
پس چرا زاری کنی اینقدر ای نیکو خصال
در جوابم گفت قرآن را نمیدانی مگر
در فَلا أنساب فرموده است حیّ ذوالجلال
مُعجزاتش بی شمار است و یکی آن قرص نان
داد بر آن بینوا او گشت آزاد از سؤال
سائل آمد قرص نان را داد یک ماهی گرفت
قرص دیگر را نمک بگرفت و شد آسوده حال
رفت منزل تا نماید طبخ از بهر معاش
دید ماهی در شکم باشد جواهر مال مال
ناگهان شد دَقّ باب منزلش رفت و بدید
آمده بقال و ماهیگیر گوید لا محال
ما ندانستیم درویش و چنین بیچاره ای
این دو قرص نان بگیر و خود نما صرف عیال
لحظه ای شد خادم آن شه بیامد پشت در
گفت ای درویش گشتی صاحب مال و منال
پس بده آن قرص نان را چون نباشد بهر تو
روزی ما هست این خشکیده نان پر سفال
دیگری شد ضامن آهو که او بس شکوه داشت
بهر شیر بچه با صیاد مرد با کمال
باز آمد پیر زالی مضطر و محزون بسی
بود عمرش یکصد و ده بلکه زائد بر سه سال
شد جوان با یک اشارات امام چارمین
بود تا هنگام سلطان خراسانش مجال
لیک با این وصف آمد کربلا بیمار شد
مصلحت بود و نداند جز کریم لایزال
داغها دید و ستم دید و شماتتها شنید
بسته در زنجیر کین طاقت نبودش بر جدال
شد اسیر و دستگیر شامیان و کوفیان
خواهران و عمه هایش جملگی افسرده حال
کوفه رفت و شام رفت و شد خرابه منزلش
یک مسلمانی نبُد گوید به آن شاه کیفَ حال
در خرابه خواهرش آمد به دامانش چنین
گفت ای جان برادر تا به کی در این ذِلال
بی نوا باشیم و زار و مضطر و خونین جگر
باب من برگو چه شد در کربلا او پایمال
هست "رونیزی" سگی بر آستان کوی او
ای علی ابن الحسین ای شاه با عزّ و جلال
التماس دعا- برای شادی روح شاعر مرحوم و خاندانش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احشرنا معهم