زبان حال حر ابن یزید ریاحی رحمةالله علیه
زبان حال حرّ ابن ریاحی ره
صلوات
این شنیدستم که حر آن با وفا
آمد و گفت از ره صدق و صفا
ای شه بی یار و یاور الدّخیل
یک نظر بر بندۀ خوار و ذلیل
آمدم بر درگهت من عذر خواه
کن پدیرائی مرا ای پادشاه
بس خجل هستم ز رویت الامان
توبه التّوبه اَیا شاه جهان
من که همچون در حضورت بنده ام
تا قیامت نزد تو شرمنده ام
گر گرفتم من سر راه تو چون
هستم از شرمندگی دل پر ز خون
زینب غمدیده چون افسرده شد
دخترانت چون گل پژمرده شد
من شکستم قلب زهرا در جهان
گو چه سازم ای شه لب تشنگان
آمدم بر آستانت بنده وار
تا نمایم جان خود ایندم نثار
بلکه گردد راضی از این روسیاه
روز محشر حضرت خیرالنساء
رخصتم ده ای شه والاتبار
تا روم شاها به سوی کارزار
نالۀ حرّ دلاور شه شنید
گفت کای جانا علمدار رشید
رو بیاور حر به سوی خیمه گاه
با تمام احترام و عزّ و جاه
زادۀ حیدر چنان شیر ژیان
کرد استقبال حرّ آن نوجوان
حر بگفتا کای علمدار حسین
السلام ای عالمی را نور عین
در جوابش گفت سبط مرتضی
من علیک ای میهمان با وفا
در رکاب آن عضنفر شد روان
تا بیامد خدمت شاه جهان
بر زمین افتاد همچون بندگان
بازبان توبه حال ناتوان
ده اجازه حق زهرا مادرت
تا روم گردم به قربان سرت
در جوبش گفت آندم شاه دین
کی سزاوار است جانا اینچنین
یکدمی راحت کن ای آرام جان
در جهان باشد گرامی میهمان
زد به سر گفتا به سبط مصطفی
تو مگر مهمان نبودی پس چرا
ابن سعد بی حیا ای دلغمین
آب بر روی شما بست آن لعین
الغرض اذن از شه خوبان گرفت
همچو شیر شرزه در میدان شگفت
گفت کای قوم شرور بی حیا
آمدم تا بر حسین گردم فدا
جوی خون در این زمین سازم روان
نیست لافی در میان ای روبهان
در میان لشکر بی اعتبار
همچو شیر آمد به دشت و کارزار
هر که را شمشیر میزد بر کمر
مرد و مرکب هر دو میشد در سقر
ناگهان آن پهلوان دین پناه
سرنگون گردید و آندم رو به شاه
گفت ای فرزند زهرا الامان
رس به فریادم که گشتم ناتوان
شه به بالینش بیامد از وفا
گفت احسن بر تو ای مرد خدا
مرحبَاً بِک ای گل سیمین عذار
رفتی و کردی تو ما را داغدار
هست "رونیزی" به درگاهت غلام
ای غلام خسرو عالی مقام
التماس دعا- برای شادی روح شاعر مرحوم و خاندانش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احشرنا معهم