زبان حال قاسم ابن الحسن ع******مخمس به غزل حافظ
زبان حال قاسم ابن الحسن ع ****** مخمس به غزل حافظ
گفت قاسم که در این دشت بلا افتادم
جز تو ای خسرو دین کس نکند امدادم
سر و جان بهر خدا در قدمت بنهادم
فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم
دلم از بهر شهادت بخدا در تک و پوست
رخصتم گر دهد امروز عمویم چه نکوست
هر چه دارم به جهان در کنف همت اوست
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
چون غلامی به هواداری او سوی عراق
آمدم تا نکشم روی جهان بار فراق
ای دل امروز به فردا مفکن رو چو براق
طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
به که گویم که کجا منزل و مأوایم بود
مجتبی شیفتۀ این رخ زیبایم بود
خسرو تشنه لبان ساقی صهبایم بود
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
گر تنم گوی شود از ره کین در گه تاخت
خوشدلم زان که چو بلبل به سرم نغمه نواخت
بهر پامال شدن روز ازل ما را ساخت
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
من بنوشم چو می صاف ز پیمانۀ عشق
مست گردم بروم جانب کاشانۀ عشق
گویم ای دوست منم بهر تو دیوانۀ عشق
تا شدم حلقه به گوش در میخانۀ عشق
هر دم از نو غمی آمد به مبارک بادم
آخرین منزل مقصود همین کرببلاست
خسرو کون و مکان بی کس و یار و تنهاست
در ره دین خدا کشته شدن وه چه بجاست
گر خورد خون دلم مردمک دیده رواست
که چرا دل به جگر گوشۀ مردم دادم
ای عمو جانِ عزیزم چو روم در لب حوض
نخورم آب بیاد تو عمو در لب حوض
گرچه حوران و جنان جمع بود در لب حوض
سایۀ طوبی و دلجوئی و حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
ای سگ درگه قاسم چو توئی طالب رشک
شو تو "زونیزی" محزون به فغان از ره اشک
گو که عباس چه شد دست جدا چون شده مشک
پاک کن چهرۀ حافظ به سر زلف ز اشک
ورنه این سیل دمادم بکند بنیادم
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....