زبان حال قمر بنی هاشم ع ******* مخمس به غزل حافظ
زبان حال قمر بنی هاشم ع ******* مخمس به غزل حافظ
گفت عباس دلاور که کنم میدان را
همچو صحرای قیامت چو زنم جولان را
نیست پروائی از این فرقۀ بی ایمان را
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژدۀ گل بلبل خوش الحان را
جان من بار دگر گر به وطن باز رسی
جز تو ای خسرو خوبان نبود هیچ کسی
از وفا جان برادر بنما دادرسی
ای صبا گر به جوانان وطن باز رسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
در حضور شه دین آمده با آه و خروش
گفت اطفال تو جانا همه گردیده خموش
بهر یک قطرۀ آبی شده یکسر به سروش
گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
در خیام حرمت قحطی آب است بدان
اذن فرما که روم جانب قوم عدوان
بلکه آبی برسانم به گلوی طفلان
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان منِ سرگردان را
شه بگفتا که برو جانب این قوم یهود
برسان جرعۀ آبی به لبان چو کبود
لیک ترسم روی و من نرسم بر مقصود
نشوی واقف یک نکته ز اسرار وجود
تا نه سرگشته شوی دایرۀ امکان را
از ره جور و جفا آب به ما می بندند
تا که با زادۀ آن هندۀ دون پیوندند
لیک یکسر چو اسیران بلا در بندند
ترسم آن قوم که بر دُردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
پیش این قوم نصیحت کن و ایمان بطلب
آبی از بهر لب تشنۀ طفلان بطلب
ور ندادند مکن جنگ بیا جان بطلب
برو از خانۀ گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکُشد مهمان را
شد روان جانب شط چون پدر خویش علی
توسن خویش بزد هی چو براق ازلی
گفت طفلان ز عطش گشته چو افسرده گلی
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
هیچ دیده است لب تشنه و دریای روان
جز که عباس علمدار شه تشنه لبان
آب ناخورده برون رفت در آن دیر مغان
هست "رونیزی" مضطر چو سگی ناله کنان
که علمدار لب تشنه سپارد جان را
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....