زبان حال در مصیبت ابالفضل العباس ع
زبان حال در مصیبت ابالفضل العباس ع
سقای طفلان حسین عباس نام آور
گفت ای گروه بی حیا ای فرقۀ کافر
طفلان شاه کربلا از تشنگی مضطر
یک قطرۀ آبی دهید ای قوم بد اختر
هی زد به مرکب شد روان آن خسرو خوبان
گفتا نمایم کوفیان را جملگی حیران
یا کشته گردم یا رسانم آب بر طفلان
یا دست و سر سازم فدای خسرو خاور
وارد به شط شد آن علمدار شه خوبان
برداشت آب و رو نمود او سوی نخلستان
تا او رساند جرعۀ آبی به آن طفلان
آید دمی در خیمۀ سلطان بی یاور
ناگه به دستش ضربتی آمد ز راه کین
آمد به مشکش تیری از آن قوم بد آئین
افتاد بر روی زمین شد سرنگون از زین
گفتا برادر جان بیا یکدم به من بنگر
آمد به بالینش حسین با حالت محزون
بگرفت در آغوش خود آن پیکر پر خون
گفت ای علمدار رشیدم من شدم دلخون
بودی پناه لشکرم عباس نام آور
بوی حسینی بر مشامش آشنا گردید
سر را به زانوی برادر از کرم چون دید
آندم ادب کرد و به روی خاک غم غلطید
گفتا برادر جان شدم بی بال و هم بی پر
گفتا شه دین گلستانم چون خزان گردید
زینب برایت ای عزیزم نوحه خوان گردید
ایندم سکینه از عطش در الامان گردید
هر دم زند دست اَلَم بر سینه و بر سر
چون جسم عباس جوان افتاد اندر خون
سرو خرامان حسین با آن قد موزون
"رونیزی" مضطر از این غم شد بسی دلخون
گفتا فدایت نور چشم حیدر صفدر
اللهم
صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم ذریّه یعنی = نسل،
فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات