زبان حال ابالفضل ع
زبان حال ابالفضل ع
گویم اینک من ز سلطان جهان
شافع محشر شه لب تشنگان
گفت با عباس کاِی آرام جان
فکر آبی کن برای کودکان
جملگی از العطش دارد فغان
گفت در پاسخ که ای سبط رسول
امر تو باشد مرا بر سر قبول
ای گل گلزار زهرای بتول
زینبم مگذار تا گردد ملول
میروم من سوی این قوم خسان
شد سوار توسن زرین لگام
هی بزد بر مرکب آن عالی مقام
گفت روز کوفیان سازم چو شام
من به درگاه حسینم چون غلام
گر شود جسمم به خاک و خون تپان
روبروی لشکر آمد همچو شیر
گفت ای بی همتان بی بصیر
با حذر باشید از حی قدیر
میکنم روز شما را جمله تیر
همچو بابایم امیر مؤمنان
باز تأکیدش به جمعیت تمام
گفت با آن لشکر کوفی و شام
چیست این لشکر چه باشد ازدحام
گر کشم یکدم چو شمشیر از نیام
میکَنَم سرها ز تن ای روبهان
همچو شیر شرزه در میدان جنگ
کرد بر قوم دغا چون عرصه تنگ
شد زمین از خون اعدا جمله رنگ
گشت وارد بر لب شط بی درنگ
مشک را پر کرد از آب روان
خواست نوشد آب آن بحر وجود
او ننوشید آب و بیرون شد ز رود
گویم آیا علتش بهر چه بود
یادش آمد کودکان لب کبود
گفت کی باشد وفاداری چنان
شد برون از آب آن شیر ژیان
رو به سوی خرگه شاه جهان
بود امیدش رسد بر کودکان
جرعۀ آبی در آن فصل خزان
بر لب اصغر گل باغ جنان
ناگهان تیغی بیامد از کمین
شد جدا دستش ز راه ظلم و کین
گفت نی پروا مرا ای مشرکین
گر بیفتد هر دو دستم بر زمین
حامی دین خدایم من ز جان
تیغ دیگر آمد و دستش جدا
گشت آندم از ره جور و جفا
مشک بر دندان گرفت آن با وفا
تا رساند آب از روی صفا
در حریم خسرو آزادگان
تیر آمد مشک آن شه را درید
گوئیا خون دلش بر گِل چکید
گشت آندم بهر رفتن نا امید
اشک حسرت شد به چشمانش پدید
جامۀ نیلی به بر شد آسمان
ظالمی زد یک عمودی بر سرش
بر زمین افتاد جسم انورش
بود در فکر حسین با دخترش
من نمیگویم چه آمد بر سرش
گفت ای جان برادر الامان
رس به فریادم که گشتم بی نوا
بر سر بالین من یکدم بیا
جسم من جانا ز کین شد طوطیا
کن حلالم ای دلیل و رهنما
عاقبت گشتم اسیر کوفیان
ای سگ درگاه آل بوتراب
بس کن ای "رونیزیا" بهر ثواب
شد سکینه زین مصیبت دلکباب
منتظر باشد هنوز از بهر آب
بر سر و بر سینه زن شو در فغان
اللهم
صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم ذریّه یعنی = نسل،
فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات