زبان حال در روز عاشورا *****************
یک نظر کردم به دشت کربلا دیدم چنان
اهل بیت شاه خوبان جملگی اندر فغان
لحظه ای در فکر ماندم تا روم در قتلگاه
ناگهان دیدم صدای العطش از کودکان
دختری دیدم چو بلبل چهچه زن از هجر گل
دختری دیگر بدیدم بر سر و سینه زنان
بعد دیدم دختری بُد جامه اش آتشفشان
در بیابان هر زمان میگفت بابا الامان
در عقب مردی سواره گفت ای کودک بگو
تو به این حالت در این ره در کجا باشی روان
کرد اول او سلام و پرسش از راه نجف
گفت میخواهم روم نزد امیر مؤمنان
گویم ای جد عزیزم بین حسینت تشنه لب
در میان خاک و خون گردیده همچون مه نهان
بازگشتم خیمه گاه و شورشی دیدم بپا
زینب و کلثوم و لیلا هر یکی اندر فغان
یک نفر بیمار دیدم در یکی از خیمه ها
در میان بستر افتاده است زار و ناتوان
یک طرف از درد و غربت یک طرف داغ پدر
داشت بر دل یک طرف داغ عموی نوجوان
یک طرف داغ علیِ اکبر و هم اصغرش
یک طرف غوغای لشکر هر یکی شادی کنان
زینب غمدیده سالار یتیمان حسین
دمبدم میگفت با زهرا نگر بر بی کسان
بود کلثوم از غم عباس در شور و نوا
ام لیلا رود رودش بود بهر نوجوان
یک زن دیگر که نامش بُد ربابه آن حزین
در فغان بهر علیِ اصغر شیرین زبان
مادر قاسم بُدی بانو عروسش چهچه زن
بهر دامادش که گردیده چو گل در خون تپان
در گلستان شهیدان رفتم و کردم گذر
تا ببینم داغ گلزار شه لب تشنگان
یک مهی دیدم که بر اوج فلک روی زمین
سرنگون گردیده از عرش برین سوی جنان
با خرد گفتم بگو با من که باشد این غریب
گفت سردار عرب سلطان دین فخر زمان
گفتمش نامش بگو گفتا خموش ای بی ادب
مادرش زهرا بود بابش امیر مؤمنان
نام او باشد غریب کربلا یعنی حسین
گشته در راه خدا با یاورانش خون تپان
در کنار علقمه دیدم یکی سروی ز پا
اوفتاده همچو طوبی در کنار حوریان
گفتم این شه کیست گفتا بود سردار حسین
میر لشکر حامی دین ساقی لب تشنگان
نام او عباس فرزند شه خیبر گشا
هر که را هر حاجتی بر درگه او شد بیان
یک گل نرگس در آنجا جلوه گر دیده ولی
کز غم آن گل بُدی اهل دو عالم نوحه خوان
سنبلی گل غوطه ور دیدم به خون چون آفتاب
نوعروس دهر بر او همچو قمری در فغان
گفتمش بر گو که باشد جلوه گر درّ یتیم
گفت داماد حسین از مجتبی دارد نشان
گفتم آن شهزاده برگو کیست در پایین پا
گفت اکبر نوگل گلزار شاه بی کسان
یک گلی نشکفته در گلزار شاه کربلا
نی غلط حلقوم او بشکفته چون گل بُد عیان
گفتم این مَه رو که باشد کشته شد بهر چه او
گفت اصغر حجت کبری گلِ باغ جنان
لاله و ریحان بسی باشد چو زال سرزمین
هر یکی از بوی یکدیگر شده عنبر فشان
هست "رونیزی" سگ کوی شهیدان جملگی
آرزو دارد کند بویی گلِ این بوستان
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....