استغاثه به محضر حضرت ولی الله الاعظم عج
استغاثه به محضر حضرت ولی الله الاعظم عج (میلاد)
افسوس در این دوره کسی را به کسی نیست
بر خوب تفقد به بدیها عبسی نیست
شهریست پر آشوب ولیکن عسسی نیست
هرچند کنم ناله مرا دادرسی نیست
ایدل تظری کن که به دیده عدسی نیست
میلاد تو ایشاه که در نیمۀ شعبان
از جانب حق گشت عیان ای مه تابان
عالم همه از شوق لقای تو گلستان
گردیده همه دشت و دمن خرم و خندان
از هجر تو در کالبدش یک نفسی نیست
ای دیده ببار اشک ندامت تو چو باران
مستم مکن از گریه که چون ابر بهاران
ای بلبل خوشخوان تو کجائی که هزاران
بینی که عیان گشته بسی گلشن یاران
از مقدمت ای شاه دگر خار و خسی نیست
قمری به غزلخوانی و طوطی به ترانه
طاووس به طنازی و تیهو به حقانه
دنبال تو گردند همی بهر نشانه
فریاد من و نالۀ آن مرغ شبانه
اینها همه پیش تو چو بانگ جرسی نیست
قربان دو زلف تو که چون سلسله باشد
بر درگه لطف تو مرا صد گله باشد
عشاق تو برگو که چه پر حوصله باشد
خرم بود آن کس که در این قافله باشد
افسرده منم چون که ز ره پیش و پسی نیست
چشمان تو چون نرگس شهلا به گلستان
بوی تو خجل کرده بسی لاله و ریحان
از نور تو گردیده عیان ماه فروزان
دست من و دامان تو ای سرو خرامان
در وادی دین ای شه دین جز تو کسی نیست
ای گلبن امید گلستان نبوت
ای روشنی وادی بستان امامت
ای اعظم آیات الهی به کرامت
از هجر تو بر ما شده مانند قیامت
بی لطف تو آرامش دل بهر کسی نیست
در بارگه قدس تو صد نوح و سلیمان
هم یوسف صدیق که شد در چه کنعان
هم عیسی و ایوب و همی موسی عمران
هم خضر و هم الیاس به هر دشت و بیابان
محتاج به الطاف تو چون جز تو کسی نیست
ای پور غضنفر که توئی حجت برحق
ای وارث احمد که توئی والی مطلق
برگیر تو شمشیر و بزن گردن ناحق
دین نبوی را تو بده یکسره رونق
عالم اگرت خصم بود چون مگسی نیست
صد برتر از آنی که تو را وصف توان کرد
چون نور جمال تو به شَبکور بیان کرد
خلاق جهان روی تو در پرده نهان کرد
تا بهر ولایت همه آماده به جان کرد
بی دوستیت طور به موسی قبسی نیست
بنگر که جهان گشته سراسر همه در هم
زخم دل ما را ز وفا باش تو مرهم
جهال ز شیطان صفتی گشته مقدم
شمشیر تو کو راست کند متوج عالم
جز دست یداللهی تو دادرسی نیست
ما گمره و تو منجی بر گمشدگانی
امید که ما را تو از این قید رهانی
مائیم چنان گله تو ما را چو شبانی
گرگانِ ستم مرتعِ ما کرده خزانی
رحم از تو بود گرچه تو را ملتمسی نیست
از دیده نهان لیک به دلها تو عیانی
ای دلبر من در بر من از چه نهانی
اسلام چو یعقوب تو هم یوسف آنی
بر میکدۀ عالم امکان همه جانی
بنگر تو به یعقوب که او را نفسی نیست
بنگر که چنان ظلم و ستم گشته پدیدار
معروف شده منکر و آمادۀ پیکار
منکر شده معروف از این قوم ستمکار
روز همه گردیده ز غم همچو شب تار
از پرده برون آی که فریادرسی نیست
تعجیل کن ای شاه که صوفی و بهائی
آورده برون هر طرف آهنگ و صدائی
این نام علی زمزمه سازد به نوائی
آن هم که نه پابند به دین نی به خدائی
این هر دو یقین قابل رطب و یبسی نیست
شاها بنگر کرببلا زینب افگار
گاهی به زنان و به یتیمان و به بیمار
در معرکۀ دشت بلا گشته پرستار
هر لحظه کند یاد ز عباس علمدار
گوید که برادر چه کنم همنفسی نیست
ایکاش که میمردم و این روز نبینم
من زنده و بر مرگ جوانان بنشینم
از گردش افلاک بسی زار و غمینم
فریاد ز داغ شه بی یار و معینم
هرچند کنم ناله مرا دادرسی نیست
ای شاه نجف کن نظری سوی غریبان
ای مادر زارم تو ببین حال یتیمان
بس ظلم و ستم سر زده از فرقۀ عدوان
لب تشنه بریدند سر شاه شهیدان
گویا که به دنیا نه فرات و ارسی نیست
کلب سر کوی تو منم ای شه خوبان
هر لحظه کنم فخر که باشم به تو دربان
رحمی بکن ایدوست ز الطاف فراوان
بنگر تو به "رونیزی" افسردۀ نالان
جز دادن سر در قدم تو هوسی نیست
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
(شبکور-خفاش)