یا غیاث المستغیثین عج******* مخمس به غزل حافظ
یا غیاث المستغیثین عج******* مخمس به غزل حافظ
طلعت رویت اگر ز پرده درآید
گلشن امکان به خویش جلوه گر آید
نخل امیدم چنانچه در ثمر آید
بر سر آنم که گر ز دست بر آید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
سر بنهم به خاک پای تو ای دوست
یا که بسوزم چو شمع هست سزاوار
بلبل شوریده گشته عازم گلزار
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
مهر توام در دل است گرچه نه پیداست
ور تو بیائی به دیده جات مهیاست
این دل غمدیده همچو بلبل شیداست
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
خویشتن از خویش گشته همچو هیولا
ورنه بیاید شود چو صورت زیبا
پند شنو پسر مرو تو به هر جا
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ای دل غافل چرا همیشه تو خوابی
گر بود این پیشه ات تو هیچ نیابی
گر چه تو "رونیزیا" نکرده ثوابی
ترک گدائی مکن که گنج بیابی
از نظر رهروی که در گذر آید
اهل خرد جمله در قیام و قعودند
طایفه ای در عمل به خویش حسودند
دستۀ دیگر که باب حمله گشودند
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
غیر عمل نیست هیچ یاور و ناصر
یک نظری کن به سوی اهل مقابر
تا که شوی همچو مردمان مهاجر
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
بر در درگاه حق تمام ندیمند
چون به گدایان خویش جمله رحیمند
مردم دیندار پایدار و فهیمند
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
در اثر صبر نوبت ظفر آید
قرن تمدن نگر که همچو بهیمند
اکثر مردم ز جهل رو به جهیمند
شامل الطاف آن یگانه رحیمند
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
در اثر صبر نوبت ظفر آید
هست امیدم به وصل روی تو در دهر
تا که رهائی دهی مرا تو از ین بحر
گر که نباشی به این ستم زدگان قهر
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید
طالب دیدار یار گو به جهان کیست
آن که اجابت نمود گفت جهان چیست
هر که چو "رونیزی" است او نتوان زیست
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آید
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....