یا حضرت حجت عج **************
****میلاد حضرت حجت ابن الحسن العسکری عج ****
شب تاریک شد روشن ز نور ماه تابانی
به روز نیمۀ شعبان جهان یکسر گلستانی
ز خورشید جمالش منفعل خورشید و هم زهره
که شد میلاد فرزند علی آن شیر یزدانی
ز مولودش همه خندان چو گل در فصل تابستان
خصوصاً احمد مرسل که او را هست چون جانی
تو ای بلبل بزن چهچه که شد فصل گل و ریحان
بگو با سوسن و سنبل که رحمت گشته ارزانی
جوابش داد بلبل من در این گلشن بسی گشتم
ز بوی نرگس قدّت چنان مستان و حیرانی
نمیدانم چه گویم من ز وصف این گل خندان
که عقل من کند باور نگوید رو که نادانی؟
شوم من مُلتجی بر عشق شاید برخی از وصفش
بگوید تا شوم سرمست از آن جام پنهانی
اگر ساقی دهد با لطف از آن می که میخواران
بنوشم جرعه ای گویم ز لطف حق سبحانی
طلوع فجر صادق شد چو مه اندر شب ظلمت
که اندر چاه کنعان گشت بیرون یوسف ثانی
جبین والشمس و گیسویش بود والیل در عالم
دو بازویش یداللهی بود چون پور عمرانی
هزاران آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
تمامی چون غلامان بر درش باشند دربانی
سلیمان با همه حشمت به پیش این مه تابان
کند تصدیق و گوید نیست جز این شه سلیمانی
تمام ثابت و سیار دور قامت شمعش
برای وصل رویش جان خود سازند قربانی
بهشت و حور و غلمانش بود خاک سر کویش
کند خاک کف پایش علاج درد در آنی
دو ابرو چون هلال و چشم همچون آهوی مشکین
لب لعلش هزاران بهتر از یاقوت رُمّانی
زمین و آسمان ثابت بود بهر وجود او
وگرنه عالم امکان چو کشتی بود و طوفانی
به هر جا هر کسی باشد ز یمنش میخورد روزی
تمام عالم کون و مکان از جن و انسانی
بود در پردۀ غیبت چو مه در ابر از رحمت
ببار و از کرم هر جا که شد محتاج بارانی
دو صد چون حاتم طائی گدای درگه جودش
طناب عدل او دارد به گردن صد چو شروانی1
به هر جا پا نهد گردد سراسر چشمۀ رحمت
ببیند هر کسی رویش شود چون غنچه خندانی
وجودش لطف میباشد برای عالم امکان
دمی بی پرتو رویش جهان یکسر شود فانی
تو ای پور حسن شبل علی فرزند پیغمبر
گل گلزار زهرایی به نرجس نور چشمانی
تو هستی وارث علم تمام انبیا شاها
به حال هر کسی دانا به هر دردی تو درمانی
برون از پردۀ غیبت بیا یکدم نظر فرما
جهان از برق عصیان شد فرو در جهل و نادانی
زنان از پردۀ عصمت برون گردیده ای مولا
نباشد هیچکس اندر پی دستور قرآنی
ز ملّاک و ز نجار و ز عطّار و ز خبّازان
نمی آید ز بی رحمی جُوی بوی مسلمانی
تمنا دارمت جانا اگر باشد صلاح حق
نمایی یک نظر بر من ز راه لطف و احسانی
شها در کربلا بنگر به حال زینب مضطر
که از جور و جفا گردید او اندر نواخوانی
بگفتا با برادر کِای عزیز بهتر از جانم
چه سازم من در این صحرا ز ظلم قوم کوفانی
جوابش داد سلطان حجازی گفت کِای خواهر
مخور غم باش صابر از بلا هر چند نتوانی
به همراه تو هستم هر کجا ای خواهرم زینب
نظر دارم به تو اما چه سازم با پریشانی
تو ای "رونیزیا" هستی سگ کوی اباصالح
به درگاه حسینی کن دمادم آه و افغانی
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
1=شروانی-نوشیروان