در جهان جز گلشن زهرا گلی بی خار نیست هر کجا رو آوری می دان که بی اغیار نیست
گلشن زهرایی****یاولی الامر عج****تضمین شعر سعدی
در جهان جز گلشن زهرا گلی بی خار نیست
هر کجا رو آوری می دان که بی اغیار نیست
نکته ای بشنو که هرگز قابل انکار نیست
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراغ یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
کی توانم کرد وصف روی آن اندر یمن
خون دل خود میخورم هر دم ز دست اهرمن
دیده خون بارد اگر خشکید اشکم در چمن
خلق را بیدار باید بود زاب چشم من
وین عجب کان وقت میگریم که کس بیدار نیست
هست امیدم ببینم من به هنگام نبرد
ذوالفقار حیدری در دست او چون لاجورد
برکند او ریشۀ اهریمنان را فرد فرد
نوک مژگانم بسرخی بربیاض و روی زرد
قصۀ دل می نویسد حاجت گفتار نیست
از جهالت در جوانی مست و لایعقل شدم
بی مهابا وارد هر مجلس و محفل شدم
هرکه را دیدم که مدهوش است زو خوشدل شدم
بیدلان را عیب کردم لاجرم بیدل شدم
آن گنه را این عقوبت آنچنان بسیار نیست
روز و شب هر لحظه رو بر سوی دلدار آورم
گر کند لطفی دمی چون میوه صد بار آورم
ورنه در گلزار خود را غرق در خار آورم
بارها روی از پریشانی به دیوار آورم
گر غم دل با کسی گویی به از دیوار نیست
این جهان را هرچه پنداریم باشد همچو گوی
چوب چوگان می زند هر لحظه او را روبروی
داد و فریادش مؤثر نیست با چوگان بگوی
ما زبان اندر کشیدیم از حدیث خلق روی
گر حدیثی هست با یار است با اغیار نیست
من تو را دارم که هستی دمبدم غمخوار من
افتخارم این بود باشی تو چون دلدار من
لحظه ای از هر جهت بگشا گره از کار من
قادری بر هرچه خواهی کن بجز آزار من
زانکه گر شمشیر بر فرقم زنی آزار نیست
دلبرا از مرحمت بر یاری یاران بکوش
فیض حق از بهر تو هر لحظه می آید بجوش
استعانت کن مرا ایدل که تا گردم خموش
احتمال نیش کردن واجب است از بهر نوش
حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست
ما چنان موریم هرگز در پی آزار نه
پایمال هر حوادث هیچ ما را یار نه
خود تو میدانی که موران قابل پیکار نه
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست
تشنۀ وصل توام زین تشنگی عیبش مکن
لطف فرما و گرفتار بسی ریبش مکن
در بیابان آگه از سرچشمه غیبش مکن
گر دلم از عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست
آمدم ایدل به درگاه تو با دست تهی
لطف کن جانا مبادا دست ما را وارهی
نا امیدی نیست در دربار تو همچون شهی
لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی
زانکه مانندت به زیر گنبد دوار نیست
پس تو "رونیزی" دمی کوتاه کن اینک سخن
ذره کی پهلو زند بر کهکشان در انجمن
رُو به گلزار ادیبان بین که در دیر کهن
دوستان گویند سعدی خیمه در گلزار زن
من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست
گویم اینک از حسین در کربلا شد بی معین
گفت با زینب که خواهر صبر کن ایدل غمین
تا نگردد دشمنان خوشحال در این سرزمین
رُو پرستاری نما ایندم به زین العابدین
چون که مردی در حرم جز عابد بیمار نیست
می روم بهر شهادت خواهر غم پرورم
کن حلال ای که تو هستی یادگار مادرم
خون تپان گردیده عباس و علی اکبرم
جملگی یاران به خون غلطان فتاده در برم
یاوری دیگر مرا جز حضرت دادار نیست
گفت زینب بی تو جانا چون کنم با کودکان
با اسیری رفتن و جور و جفای کوفیان
زن به سر "رونیزیا" هر لحظه کن آه و فغان
گو به زهرا زینبت اندر خرابه شد مکان
اهل بیت آل طاها را دگر غمخوار نیست
التماس دعا - برای شادی
روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم